* دلتنگ دلتنگم.. بى تاب بى تابم...

خسته ام.. اما اميدوار..  اين روزها روزنه نورى برايم گشوده شده.. بدست خودش.. او مرا ميخواند.. ذهن و دلم را.. و دستم را !

اميدوارم کرده.. روزهاى خوبى در راهند. مطمئنم..  وگرنه اين بوى خوش سرمستم نميکرد..

آن روز معجزه بود.. کلا معجزه بود.. وقتى اولين خواسته ى قلبى ام را براى خودم مرور کردم

و او شنيد و اجابتش کرد، حالم ديدنى بود، و حتما قيافه ام!

حتى ذوق کردنم هم مثل ديگران نيست! چيزيست شبيه حرص خوردن! و حتما گونه هايم سرخ ميشوند!

آن روز را با گوشه اى از مهمترين اتفاقاتش کنار دفترم نوشتم تا هرگز فراموشش نکنم.. 

هرچند که ميدانم فراموش ناشدنى ست..

نميدانم چرا چنديست گرفتار يک بى حواسى مطلق شده ام..  يک خلسه ى عجيب..

وقتى در جمعى که مرا ميشناسند قرار ميگيرم، مرتب بايد مراقب حرکات و رفتارم باشم 

سعى کنم حواس گم شده ام را بيابم.. خدا بخير کند!... * آهنگى از زنده ياد ناصر عبدالهى




برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 12 بهمن 1392برچسب:, | 18:50 | نویسنده : مريم |
.: Weblog Themes By RoozGozar.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس